گاهے .....!!!!!!


روزگارم با تلخی در گذر است. بر تمام ایام زندگیم شب های ظلمانی سایه افکنده
اند؛ طوفان سهمگین غم هجرانت راه پر فراز ونشیب زندگانیم را مسدود نموده
وسیاهی وتاریکی بر آن حکم فرما گشته .دیگر فانوسی پیدا نمی شود که نوری
هر چند اندک در شبهای تار وتنهایم منعکس نماید ویا مسیرسرگردانش را به من
بنمایاند. دیگر نه فرصت جبران گذشته را دارم ونه امید به آینده.حزن واندوه؛
ندیدن ونبودنت بر وجود نزارم مستولی گشته. در غم دوری ات بی صدا و در
خلوت خویش می گریم و در حسرت دیدارت همچون شمع می سوزم. از آن
غروب شومی که تورخ در نقاب خاک کشیدی غم نبودنت را در یکایک لحظه
های زندگی ام حس و لمس می کنم .وچه سخت وجانفرساست گذر روزگار تلخ
وتنهایی من.



به رسم شهــــر دلتنگم نگاهم را زیارت کن
نگاه پر نیازم را به چشمانت تو دعوت کن
تو می گفتی اگر رفتم حلالم کن غمی دارم
برو باشد ولی من هم خدا و عالمی دارم
برو باشد ولی شبها اگر دیدی بدآهنگ است
بدان من گریه می کردم که از دنیا دلم تنگ است
من از دنیا گله مندم که از مهر تو کم دارم
ببین یک خواهشی دارم مرا در خود کمی حل کن
نگو رفتم خداحافظ کمی دیگر معطل کن


با کدوم رنگ سیاهی میشه تو عزات سهیم شد
با کدوم حرف تسلی میشه باز مثل قديم شد
با کدوم گريه زاري ميشه از ياد تو رد شد
با چه درسي ميشه بي تو زنده بودن رو بلد شد
باورم نميشه نيستي
باورم نميشه رفتي
اما باور كن هميشه
توي قلب ما نشستي
توكه نيستي خاليه جات توي هر لحظه و هرجا
از تو عكس وخاطراتت مونده يادگاري اينجا
باورم نميشه نيستي
باورم نميشه رفتي
اما باور كن هميشه
توي قلب ما نشستي...

ﺭﻓﺘﻨﺖ ﻣﻤﻜﻦ ﺷﺪ...
ﺑـــــــﺎﻭﺭﺵ ﻣﻤﻜﻦ ﻧﻴﺴﺖ!!
از وقتی نیستی...
خدا میداند،چقدر آب به صورتم پاشیدم
. این کابوس انقدر واقعی است..
که از خواب بیدار نمی شوم.....................
سوختم باران بزن شاید تو خاموشــــــــــم کنی
شاید امشـــــــــب سوزش این زخــــــم هارا کم کنی
آه بـــــــــــاران من سراپای وجودم آتـــــــــــــــش است
پس بزن بـــــــــــاران بزن شاید تو خاموشـــــــــــم کنی.

گاهے בلم مے خواهـב بگذارم بروم ...
بے هر چـہ آشنا ...
گوشـہ ے בورے گمنام ...
حوالے جایے بــے اسم ...
بعـב بــے هیچ گذشته اے ،
بـہ یاב نیارم از کجا آمـבه،
کیستم ...
اینجا چـہ مے کنم ...
بعـב بی هیچ امروزے ،
به یاב نیاورم کـہ فرقے هست ،
فاصلـہ ای هست، فرבایے هست ...
گاهے واقعا خیال مے کنم ،
روے בست خـבا مانـבه ام ،
خستـہ اش کرבه ام ،
راهے نیست ،
بایـב چمـבانم را ببنـבم راه بیفتم ، بروم ...
ومے روم اما بـہ בرگاه نرسیـבه ،
از خوב مے پرسم کجا...؟!
کجا را בارم ،
کجا بروم ؟!!!
چـــﮧ جـمـلـ ـﮧ ﮯ غـریبـﮯ ســت
"فـرآمـפּشـت میـڪنمـ"
وقتــ ﮯ تآ آפֿـــر عـمـ ـرت
بــــآ یـآﬤ او زنـــدگـ ﮯ میـڪنـ ﮯ!!




























































